ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

اشعار تاسوعا - اشعار حضرت عباس (ع) - حسن لطفی - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :1243
بازدید دیروز :52
کل بازدید ها :6139999

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

بین سرها همه گشتیم و سری پیدا شد
حرف مردی شد و صاحب جگری پیدا شد

میکشیدند رخش را هنری پیدا شد
تا که خورشید بسوزد قمری پیدا شد

از ازل خاک درش هر که جگر داشته شد
بیرق رایت العباس برافراشته شد


فهم ایجاد نفهمید ملاقاتش را
به خدا تا نفس صبح مناجاتش را

ابر لطف است ببینید عنایاتش را
کیست اینجا نگرفته همه حاجاتش را

چه شکوهی چه شهودی چه شتابی دارد
خوش بحال دل زینب چه رکابی دارد


به علی رفته رسیده جگر شیر دَرَد
زهره ها را همه با نعره تکبیر دَرَد

سینه ی کوه به یک ضربه ی شمشیر دَرَد
باد تیغش زرهِ خصم زمین گیر دَرَد

دشمن انداخته بین یلان شوری را
یاد داده به همه رسم سلحشوری را


رفتی و پشت سرت اشک حرم در آمد
رفتی و پشت سرت چند قدم خواهر آمد

خبر از تو که نشد گریه ی اصغر آمد
باز با گریه بر او گریه مادر آمد
 
پیش گهواره نشسته است عروس زهرا
دختری گفت که باباست ولی واویلا


تو زمین خوردی و جرات به حرامی آمد
تو زمین خوردی و سرنیزه ی شامی آمد

پشت هم ضربه ی شان بر سر ما می آمد
تو زمین خوردی و با ناله پیامی آمد
 
پدرم از نجف آمد تو هم از خیمه بیا
مادرت آمده با قدّ خم از خیمه بیا

 
چقدر پیکر تو پیکر تو  پر دارد
بین ابروی تو سخت است ترک بر دارد

بعد تو خاک ، یتیمم روی معجر دارد
آخر آن خیمه ی تنها شده دختر دارد

خوب پیداست که چشم تو چرا شرمنده است
وای بر من که گلویت به تکانی بند است

 
من نبودم که تو را با زدندت می بردند
رسمشان است به غارت بدنت می بردند

نیزه در کتف فرو کرده تنت می بردند
نه فقط خود زره پیروهنت می بردند
 
رسمشان است که با نیزه بلندت بکنند
یا سنان است که با نیزه بلندت بکنند

 
تا سرت از سر نیزه به تکانی افتاد
پیش چشمان یتیمی به میانی افتاد

چشم زینب با قد کمانی افتاد
کار ما بی تو به این هرزه زبانی افتاد
 
کاش محکم تر از این خوب سرت می بستند
تا خجالت نکشی چشم ترت می بستند
***حسن لطفی***


نویسنده حبیب در سه شنبه 92/8/21 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<